فندق خاله
من محمدم،فندق خاله
روز اولم(دوشنبه 25 اسفند 93)
ن : محمد پورذاکری ت : پنج شنبه 25 اسفند 1393 ز : 16:34 | +

می دونید مامان بابام برام ی دوربین خریدند که هر چقددوست دارم از خودم عکس بگیرم و بذارم تو آلبومم، ولی من چون بچه عصر فناوری اطلاعاتم گفتم چرا ی وبلاگ نسازم تا همه دوستام، بتونند آنلاین در جریان کارا و شیطونیهای من قرار بگیرند، البته بابایی خبرای جدیدمو تو وایبر و واتساپ سریع مخابره می کنه ها، ولی گفتم خودمم دست به کار شم بیکار نشینم

امروز خیلی روز خوبی بود، همه خوشحال بودند من تو بیمارستان ولیعصر،همش کنار مامانم بودمو دو تا نی نی دیگه هم با ماماناشون پیش ما بودند،ی دختر و ی پسر فنقلی...

خاله ساعت 10 صبح بردم واکسن بزنم،واااااای چشمتون روز بد نبینه از اونجا که من خیلی باهوشم،زودی فهمیدم چه خبره، هنوز خانوم دکتره سمتم نیومده، جیغی کشیدم سرش که ادب بشه،دست بهم نزنهچشمکولی خیلی بی ادب بود!نمی دونم چرا ادب نشداخم

خب القصه زیاد منتظرتون نذارم عکسای روز اولمو ببینید(ببینین چقد خوشممزم)

 عکس من

عکس من

ساعت 11 مامان حوری اومد پیشمو خاله رفت خونه 

اولین دیدار منو بابام

ساعت 3عصر وقت ملاقات شد؛ وااااااااای خدای من بالاخره لحظه های انتظار دیدار تموم شدو و بابایی رو دیدم، بابایی با ی دسته گل خوشمل همراه بابا مجید و خاله اومدند دیدنم...و تا چهار موندند پیشم...

ساعت 4 عصر هم زن عمو و دختر عمو اومدند دیدن من،دست گلشون درد نکنه تا متوجه شده بودن من اینجام گازشو گرفته بودن...

عکس دسته گل خوشمل بابای گلم

عکس گل بابام

حالا عکس من و بابام

عکس من و بابام

من و بابام



:: برچسب‌ها: محمدم ی روزه, بیمارستان,
.:: ::.


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by fandoghkhale
This Template By Theme-Designer.Com