فندق خاله
من محمدم،فندق خاله
روز چهاردهم (یکشنبه 9 فروردین)
ن : محمد پورذاکری ت : یک شنبه 7 تير 1394 ز : 4:27 | +

امروز صبح بابایی اومد پیشم و مردونه با هم وارد مذاکره شدیم

بهم گفت بابایی دیده باید بریم خونه مون

من و همه هم شوکه شده بودیم که بابایی زوده هنوز من تازه اومدم و به اینجا خو گرفتم،به بابامجید،مامان حوری،دایی عباس و خالهاخم

چشم تو چشماشون دوختم و گفتم آخه کوووووووج بریم من که می مونم،ببینید

 منو بابام روز چهاردهم

بعد پریدم بغل بابامجید گفتم نه نه من که نمی آم...

 

مامان حوری ام مثل همیشه با مهربونی بغلم کرد و گفت نه گل پسرم نمی ذارم کسی نی نی مارو ببره...

 

ولی خب کی از پس ی پدر و مادر قاطع برمی آد... هیچی دیگه آخه منتظری چی بشنوی اینقد داری می خونی؟؟؟ آله خب تلاشاو قدرت نافذ چشام فقط همین ی بار کارساز نبود همین ی بارا...

 


.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by fandoghkhale
This Template By Theme-Designer.Com