واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای امروز چه روزیه، حسابی خوش گذشت
هوراااااااااااااااااااااا ساعت 11 بابایی (وای چقد دلم براش تنگ شده بود آخه از دیشب بابایی رو ندیده بودم) با باباجون عزیزم،مامان جونی مهربونم،عمو حمید،خاله فرنگیس،خاله معصومه، عمو امیر و خاله صفیه و محمدطه (نی نی عمو صادق) اومدند...وای از مامان بابا شنیده بودم خیلی مهربونند ولی شنیدن کی بود مانند دیدن؟ واقعا خیلی خیلی خیلی مهربون بودند، تا مامان جون اومد و نمازشونو خوندند پریدم تو بغلشونو، اونقدر مهربون بود و منو دوست داشتند که حاضر نبودم هیچ جوره جداشم ازشون
عکس دسته گل خوشگل خاله معصومه جونم

خاله جون خودت گلی چرا زحمت کشیدی؟؟؟
ای داد خاله شیرینم کجاست؟؟؟؟ چرا نمی بینمش؟؟؟؟ خاله مهربونم؟؟؟؟ چلا نیومدی؟؟؟؟ اینا سوالایی بود که ی سره تو ذهنم تکرار می شد تا اینکه بالاخره خاله از خاله معصومه جونم پرسید و خاله گفتن، خاله شیرین شیفت کاریش بوده و چون جمعه است نتونسته جایگزین پیدا کنند، ای داد منو بگید چقد دیده باید منتظر بمونم تا خاله شیرینمو ببینم و بپرم تو بغلش
یادم باشه بزرگ شدم، ان شالله وزیری،مهندسی،مدیر شرکتی و ...شدم،هر روزی از روزای خدا که بود،هر کی اومد گفت خاله شده و میخواد بره دیدن نی نی سریع بهش مرخصی بدم... اگر برم تو مجلس که ی قانون می ذارم هر کی خاله شد لااقل ی روز مرخصی دیدن نی نی داشته باشه...هر وقت کاندید شدم اینو می ذارم جز برنامه های کاندیداتوریم
بعد از مدتی عمو ابراهیم و عمو محمد، خاله زهرا و خاله شهناز، دخترعموها زهرا و فاطمه و پسرعموها امیرحسین و علی هم رسیدند،منو خوشحال تر کردند
بعدش عمو ایمان و محمد مهدی و امیرمحمد و آخرم عمو مصطفی و خاله فاطمه شیطونم،پارسا و صدرا و علی(پسر عموحمید) اومدن تا جمعمون حسابی جمع بشه و پر از خنده و مهر
جای خاله فرخنده و خاله فاطمه، عمو صادق و عمو امین،دایی عباس و خاله سپیده خیلی خیلی خالی بود....
از همه شون بخاطر اینکه از امروز برام ی روز به یاد موندنی ساختند ممنون، مامان جون،باباجون،خاله ها،عموها ممنوووووووون
ان شالله بزرگ شم و خاطره های شیرین و به یادموندنی تونو شیرین تر و به یادموندنی تر کنم...
آخ یادم رفت عکس بگیریم با هم... ان شالله رفتم تهران ی عکس با همه می گیرم می ذارم اینجا
الان فعلا نقدا ی عکس از روز پنجم خودم داشته باشید

:: برچسبها:
محمدم 5 روزه,